روانشناسی سانسور
*
سانسور رابطه مستقیمی با تابو دارد. تابو در طی زمان در مذهب خانه کرده است. یا شاید مذهب در تابو خانه کرده است.(رجوع شود به ماجرای آدم و حوا) ... مذهب هم مثل خون در رگها جریان دارد. نمیتوان ایرانی بود و خودسانسورگر نبود.
**
وقتی یک شبکهی ضالهی ماهوارهای، سریال پر مخاطبی مثل Hell on Wheels را در دوبلهاش به این شکل سانسور میکند که:از هم*خوابگی به ازدواج نام برده میشود، در حالیکه با این شاهکارش به صدا و سیما و دستپختهای دوبلهایش عملا میگوید:زکی!
وقتی همان شبکهی ضاله، در سریال Grand Hotel بازی دو بازیگر در خلوت را به شکل محو نمایش میدهد،
وقتی شبکهی ضالهی دیگری، با وجود اینکه پیش از شروع تمام سریالهایش این عبارت را نمایش میدهد:
"توجه! این برنامه شامل صحنههاییست که ممکن است برای همه مناسب نباشد."
و با اینحال، "صحنههای مربوطه" را قیچی شده نمایش میدهد و بدینوسیله مشتی میکوبد به دهان مخاطبش که یعنی ما میدانیم تو خیلی بیجنبهای و دلمان نمیخواهد یکوقت جنبهات مورد امتحان قرار بگیرد،
وقتی یک شبکهی ضالهتری که اتفاقا شبکهای خبری و مستند هم هست، در مستندی به نام Divine Women با اجرای Bettany Hughes، بخش مربوط به معرفی عایشه به عنوان زنی قدرتمند در عرصهی مذهب را آشکارا سانسور میکند،
.
.
.
وقتی من، حین نوشتن داستان، حتی از مکتوب کردن واژهی پاک و مقدس "بوسه" ترس دارم و این ترس ربطی به فیلتر ارشاد ندارد، و هزار و یک کلک سوار میکنم تا منظور نظرم را در داستان برسانم،
.
.
وقتی سانسور نه الزاما به تحمیل سیستم، که به تحمیل ذهن، توهم و باور راه به زندگیهامان باز کرده، ...
تمامی این مثالها اثبات این مسئله است که تقصیر را نمی شود همیشه به گردن سیستم انداخت. در اصل، من ایراد هستم. من سرآغاز مشکل هستم. این من هستم که باید پشتو رو شوم.
***
پ.ن:
این مستند زنان الهی مستند خیلی خوبیست. نسخهی زبان اصلیش خوراک خوبی برای ذهنهای پرسشگر میتواند باشد.
پ.ن2 :
یک آدمیزادی در فیس دیروز نوشته بود که نژاد و باور نسل به نسل به ارث برده میشود و آنچه به ارث برده شود الزاما دلیل برتری و برحق بودن نیست چرا که جبر جغرافیایی و تصادف است که در این زمینه نقش دارد و نه انتخاب شخصی. حالا فکر کن که به جای امروز، سه هزار سال پیش زندگیت را کرده بودی. جایی در سواحل مدیترانه و یا زیر آفتاب افریقا. پوستت به براقی و لطافت زیتونِ رسیده بود و یا به سیاهی و زمختی پر و بال کلاغ. خدایانت در آسمان بودند و یا بر روی زمین و در جلد جانوران. از رعد و خسوف و کسوف و زلزله در ترس بودی و نذر به پیشگاه خدایان میبردی. ... هرچه بودی نقطهی اشتراکت با حالا همین جلد آدمیزاد بود و با اینحال، بازم هم خودت و باورت را بر حق تصور میکردی.
آن خبرنگار دوم هم سر بریده شد. جان این نفر سوم کاش نجات داده شود.
****
سلام. من هم مثل شما از نسل جام جهانی 98 فرانسه و سینما یک و... هستم :) خوشحال میشم به وبلاگ من که توش دغدغه هایی تقریبا مشابه شما رو مینویسم سر بزنین. mamra2006.blog.com
این پست خیلی عالیه. [گل]
اصلا نمیشه بدون سانسور و خودسانسوری زندگی کرد. اگه دو روز آدمیزاده خودش رو سانسور نکنه و هرکسی هر چیزی که هست رو نشون بده، هیچکس نمیتونه بقیه رو تحمل کنه. یه نکته خنده دار هم از خودسانسوری خودم بگم. از قدیم الایام، موقع دیدن فیلم (بهمراه پدرو مادر و سایر خانواده)، صحنه ای که زن و مرد بهم نزدیک میشدن (چه به قصد لذت یا هر قصدی)، یا با دکمه ردش میکردیم (اگه ویدئو یا کامپیوتر یا پخش بود) یا میزدیم کانال دیگه (واسه ماهواره). یعنی کلا توی ذهنم همین جا افتاده. هنوزم وقتی تنهایی فیلم یا سریال میبینم، صحنه که میرسه، ناخودآگاه ردش میکنم. نخندیداااا.
نه اینکه زیبا مینویسی ...این که مینویسی وحشی رام نشده است ...این فکر بی نقص و این منطق سر ریز شده از عصیان ... بیشتر نوشته هاتو میخونم و تو یکی از اون کسایی هستی که اگر پسر بودم بی شک باهات ازدواج میکردم و اکنون که دخترم دلم میخواد صد و یک دوست مثل تو کپی داشته باشم ... دوستایی که غیر از جمع های عشق و حال و حرفهای خاله و خانعلی حرفی مغز پسته ای و مغز بادامی بزنه ... حرفش خوشمزه باشه و گرون ... عین پسته باشه ... آب طلا بگیرم بپاچونم کف کافه های شهر ... روزی کافه ای میزنم در شهرم ... دلم میخواد بیای اونجا و بنویسی ...همه چیز مجانی ... رایگان خودت و افکارته ... این سرزمین میلیون ها زن مث تو میخواد ...